او گفت: «این در دو مایلی فرودگاه است. “به دنبال بزرگترین خانه باشید. و منظورم این است که – صدایش به زمزمه ای کاهش یافت، – بزرگترین“
او گفت: «این یک خانه بسیار معروف است. “ضد استقرار برده داری از آنجا شروع شد.”
من از تحقیقات قبلی خود از این ویژگی آگاه بودم. این یک عمارت عظیم کرهرنگ بود که زمانی متعلق به نخستوزیر، ویلیام پیت جوان بود. من آن را از رقابت به عنوان اقامتگاه احتمالی کروز حذف کرده بودم، زیرا در سال 2018 (8.5 میلیون پوند) به یک غول بزرگ خودروی دست دوم فروخته شد که حداقل با قضاوت بر اساس مقاله ای از سال 2020 که در مجله Car Dealer خواندم، کاملاً به نظر می رسید. به راحتی در آن غرق شده است. اما فقط چند مایل دورتر بود. با پای پیاده، سفر را می توان در کمتر از یک ساعت کامل کرد.
دقیقا چطور، من دوباره در حاشیه مزرعه خصوصی آن زن قرار گرفتم، هیچ نظری ندارم. اکسپدیشن به آن نقطه به نظر می رسید که من را از مناطق کاملاً جدید عبور دهد. ناگهان متوجه شدم که مسیر به داخل جنگل انبوه پراکنده شده است. این دقیقاً مانند اتفاق دیروز است که وقتی در مزرعه آن زن تجاوز کردم، فکر کردم، سپس نگاه کردم و خانه او را از دور دیدم.
وحشت کردم. من یک گورکن را ترساندم – همینطور عزیزم! – و با سرعتی که می توانستم در یک مسیر جدید و تصادفی انتخاب شده از جنگل عبور کردم. این من را در میدان وسیعی که قبلاً با آن مواجه نشده بود قرار داد. در تمام مسیرهای قبلی، جعفری گاوی که به شدت در حال رشد بود، روی ساقههای باریک و تقریباً ساق پا ایستاده بود. در اینجا، انبوهی از آن بر شانه هایم می چریدند، در حالی که رفقای سقوط کرده، مچ پایم را در هم می پیچیدند. سوزنهای وحشت واقعی زیر موهای عرقزده من را خار کردند. از نظر آماری به خودم اطمینان دادم که بعید بود آنقدر در این میدان گیر بیفتم که آنجا بمیرم.
اگر چه – آیا اگر من در این زمینه، آنقدر نزدیک به خودش، جایی که اجازه نداشتم، بمیرم، به درد آن زن نمیآمد؟ در صورت مواجهه با تام کروز در ضبط صوت که آورده بودم، گفتم: “این به او درس می دهد.” توضیح دادم باید “راهی برای اطلاع دادن به او پیدا کنم.” (از مرگ من.) امیدوارم عکس من را در یک روزنامه ببیند! به ضبط کننده گفتم که این یک چیز خوب دیگر در مورد مردن در اینجا خواهد بود. به سردبیری که بی پروا این مقاله را به من – که به طور غیرمسئولانه بودجه سفر من را تأیید کرده بود – «درست» «خدمت» می کند. احتمالاً زندگی او یا حداقل زندگی کاری او را خراب می کند. خدایا اخراج میشه؟ مطمئناً، حداقل، او به دردسر می افتاد. شما هرگز نباید او را به یک شهر کوچک انگلیسی می فرستادید. آیا رئیس ما به او می گوید که خود را سرزنش نکن؟ امیدوارم نه – من به خاطر او مرده ام! البته نمیخواستم بمیرم – اما اگر این اتفاق میافتاد، حداقل برای انجام کاری که دوست داشتم میمردم: ایجاد حس بدی در مردم و ایجاد دردسر شایسته. هنوز نتوانستم تصویر ذهنی از همسر دوم شوهر بیوه ام را به وضوح ایجاد کنم که متوجه شدم، در خط میانی، به مسیر خاکی منتهی به یک محله برخورد کرده ام. من آن را دویدم – در، از کشف جهت دقیق املاک و مستغلات فروشنده ماشین های دست دوم شوکه شدم.