در اواخر دهه 1800، زمانی که کلیولند گزت، یک روزنامه سیاه پوست، تصویری از روزنامهنگار تحسین شده و حریف لینچ کننده آیدا بی. ولز را منتشر کرد، خانواده پدرسالار به جای نظر دادن در مورد ظاهر او به جای کاردستیاش، وارد عمل شدند.
برخی این عکس را غیرجذاب میدانستند: روزنامه عذرخواهی کرد و نوشت که “تصویر، اگرچه شبیه به درستی است، اما به سختی عدالت را انجام میدهد.” دیگران دیدگاه مخالفی داشتند: ایندیاناپولیس فریمن، یکی دیگر از روزنامه های سیاه پوست، انتقاد کرد که ولز «این اشتباه را مرتکب می شود که سعی می کند زیبا و باهوش باشد. او باید به خاطر داشته باشد که زیبایی و نبوغ همیشه همدم نیستند.»
ولز، به وضوح یک زن شیک، همچنین یک روزنامه نگار جدی و یک نابغه بود، و ظاهر یا لباس پوشیدن او نباید برای کسی که آن را تشخیص می داد، تاثیری نداشت. با این حال، اغلب اتفاق میافتد – الان هم مثل آن زمان – که بیان سبک شخصی در میان افراد جدی، بیاهمیت تلقی میشود. و برای مردان، نیش این ادراک میتواند به گونهای متفاوت ظاهر شود، زیرا این بیهدف بودن ادعا شده در جامعهای فقیرانه گاهی اوقات زنانه تلقی میشود.
من در تمام عمرم به این موضوع اعتراض کرده ام و در هر مرحله آن را رد کرده ام.
من معتقدم که روشهایی که ما محیطهای بصری خود را میسازیم، از جمله شیوههایی که خود را در جهان نشان میدهیم، بازتابی از خودمان است. و اصرار بر آوردن زیبایی به زندگی هایی که گاهی اوقات شبیه مجموعه ای بی وقفه از وحشت است، تنها راهی است که برخی از ما می توانیم زنده بمانیم.
من در تمام زندگی ام این را از نزدیک دیده ام و در یک خانواده فقیر در یک جامعه فقیر بزرگ شده ام.
من آن را در مادربزرگم دیدم، روشی که او خانهی سادهای را که شوهرش ساخته بود به رنگ زرد نرگس رنگ کرد و از لاستیکهای کهنه تختهای گل درست کرد. من آن را در روشی دیدم که کلاه های کلیسایی او با بزرگتر شدن بزرگتر و درخشان تر می شدند.
آن را در مادرم دیدم که بیشتر لباسهایش را خودش درست میکرد تا بتواند بیشتر لباسهای ما را بخرد. نحوه مطالعه کتابهای الگو را دیدم و دستانش را روی پیچ و مهره های پارچه کشید. من آن را در روشی دیدم که او فکر می کرد کدام دکمه ها را بخرد و کدام تریم را بخرد.
حس سبک او هرگز آن طور که ما آن را در نظر می گیریم در مورد مد نبود – مصرف چیزها، انباشتن مشمئز کننده نشانگرهای طبقه آشکار. این در مورد احترام به انتخاب هایی بود که باید در هر روز انجام دهیم، در مورد نیاز سرکوب ناپذیر انسان به ابراز خلاقیت و غرور از تمایل به نشان دادن مهارت.
حتی زمانی که لباسهایمان نازک، پاره یا لک میشد، مادرم آنها را به لحاف تبدیل میکرد، اشکال هندسی ریز را از لباسها برش میداد و آنها را، دستهبندیشده بر اساس رنگ و نوع، در برجهایی مینیاتوری، مانند آستینهای نمکی با بستهبندی بیرون میکرد. .
در آن فقر بود که برای اولین بار دیدم که چگونه زیبایی و غرور ظاهری به عنوان راه هایی برای انتقال حیثیت در دنیایی که قصد دارد آن را از شما سلب کند استفاده می شود.
به اعتقاد من، دلیل این است که مهمانیها، فستیوالها، گردهماییهای خانوادگی و آشپزی در بسیاری از جوامع فقیرتر به شدت جشن گرفته میشوند، چرا که مردم راههایی برای پوشیدن بهترین لباسهای خود پیدا میکنند. این تا حدی یک اصرار مطلق بر ابراز شادی و زیبایی است. جشن تبدیل به بقا می شود.
سالها پیش، از سازمانی در هارلم بازدید کردم که مسکن حمایتی برای افراد و خانوادههای سابقاً بیخانمان و کمدرآمد فراهم میکند. تسهیلات نه تنها بی عیب و نقص بود. همچنین پر از هنر بود و یک گالری هنری در طبقه بالا داشت.
وقتی از مدیران پرسیدم که چرا اینقدر بر زیبایی شناسی تأکید می کنند، یکی از آنها پاسخ داد: «شما فقط به یک آدم چهار دیواری نمی دهید تا در آن زندگی کند. شما به آنها چیزی می دهید که از آن الهام بگیرند.”
خوب گفته.
من همیشه بر حفظ بخشی از خودم که زیبایی را در بر می گیرد اصرار داشته ام. برای پیدا کردن اثاثیه عتیقه جابجا میکردم و خودم آنها را بازسازی میکردم. با آبرنگ نقاشی می کردم و بی وقفه می کشیدم. زمانی که در دیترویت زندگی می کردم، یک شرکت کوچک پوشاک راه اندازی کردم. وقتی ازدواج کردم، من و همسرم آخر هفته های زیادی را صرف شانه زدن فروشگاه های پارچه در منطقه پوشاک منهتن می کردیم. و یک بار در یک کلاس شبانه در مدرسه طراحی پارسونز شرکت کردم، جایی که، پس از کار در تایمز در تمام طول روز، موسلین را روی فرم لباس می پوشاندم.
من نمیتوانم زندگیام را بدون اینکه طراحی در آن محوری باشد، معنا کنم، و هیچوقت برایم مثل حواسپرتی، اتلاف وقت یا کاهش جاذبه نیست. احساس آزادی است.
من در اندیشه آزادی، از دویدن به سوی آن، از در آغوش کشیدن آن غرق شده ام. من آزادی را در همه چیز می خواهم: فکر کردن، کار کردن، دوست داشتن و زندگی کردن.
این یکی از دلایلی است که من مشتاقانه منتظر تبدیل شدنم به یکی از آن مردان با آویزهای عجیب و غریب، پاپیون ها و جوراب های نارنجی هستم. من اغلب از این که چگونه مردان مسنتر هنگام خروج از محل کار، زمانی که لباس رسمی نامربوط میشود، زمانی که تستوسترون در سیستمهایشان به جریان میافتد، به هوسهای هوسبازی تمایل پیدا میکنند، خوشحال شدهام.
آنها به این شیوه لذت بخش رها می شوند. من فرض میکنم به همین صورت است که برخی از زنان، اغلب مسنتر، همه دستبندهای خود را یکباره میبندند. آنها به آن جادویی که همه ما در کودکی از آن لذت می بردیم باز می گردند، که در آن لباس پوشیدن و پوشیدن لباس ها به جای یک انحراف، یک انتظار بود.
پس وقتم را می کشم، اما اگر سال ها مهربان باشد و زندگی اجازه دهد، می خواهم روزی همان پیرمردی با جوراب های نارنجی باشم.