کار مورخ فرانسوی گیوم کوشه، که تأثیر واتیکان دوم را بر ملت زمانی عمیقاً کاتولیک خود مطالعه کرده است، نشان می دهد که مقیاس و سرعت اصلاحات شورا، به اندازه هر ماده خاصی، بود که وفاداری کاتولیک ها را در هم شکست و به کلیسا سرعت بخشید. کاهش می یابد. حتی اگر تغییرات شورا رسماً دکترین را تغییر نمی داد، بازنویسی و نوسازی بسیاری از دعاها و اعمال به ناچار کاتولیک های عادی را متعجب کرد که چرا مرجعی که ناگهان اعلام کرد در بسیاری از جبهه های مختلف گمراه شده است، هنوز می تواند به نمایندگی از آن صحبت کند. خود عیسی مسیح
پس از چنین شوکی، چه نوع سنتز یا بازسازی ممکن است؟ امروزه همه کاتولیکها خود را با این سؤال زندگی میکنند، زیرا هر یک از جناحهای کلیسا در تنش با نسخهای از اقتدار کلیسا هستند. سنتگرایان با سیاستهای رسمی واتیکان، مترقیها با آموزههای سنتی آن، محافظهکاران با سبک لیبرالیستی پاپ فرانسیس، خود پاپ با تأکید محافظهکارانه پیشینیان خود در تنش هستند. از این نظر، همه ما فرزندان واتیکان دوم هستیم، حتی اگر از شورا انتقاد کنیم یا از شورا گلایه کنیم – یا شاید هرگز بیشتر از زمانی که این کار را می کنیم.
در اینجا، دوباره، لیبرال ها یک نکته دارند. سنتگراترین کاتولیکها به همان اندازه که در سال 1962 آغاز شد، به همان اندازه که این پاپ سنتستیز آغاز شد، مهر خوردهاند، و صرفا محافظهکار – مانند، خوب، من – اغلب در موقعیتی قرار دارند که پیتر هیچنز توصیف میکند و در مورد فرهنگ عالی اروپایی مینویسد. جنگ جهانی اول: ما ممکن است شدت و سختی های جهان از دست رفته را تحسین کنیم، اما “هیچ یک از ما، حتی اگر فرصتی به ما داده شود، نمی توانیم به آن بازگردیم.”
اما این نکته شورا را تأیید نمی کند، چه رسد به تفسیر لیبرال همیشه در حال تحول از روح آن. کلیسا باید با واتیکان دوم زندگی کند، با آن دست و پنجه نرم کند، تناقضاتی را که برای ما به ارث گذاشته است، به نحوی حل کند، نه به این دلیل که یک پیروزی بود، بلکه دقیقاً به این دلیل که چنین نبود: شکست، گاهی اوقات، سایه طولانیتر و پایدارتر از موفقیت میاندازد.
شما از جایی که هستید شروع می کنید. خطوط شفا در امتداد خطوط شکستگی است، زخم ها پس از رستاخیز باقی می مانند، و حتی کاتولیک که نه امروز بلکه روزی به حقیقت می رسد. بعد از واتیکان دوم همچنان با شکست های غیرضروری ایجاد شده توسط تلاش برای اصلاحات ضروری مشخص خواهد شد.